ترنم های یک زن

ساخت وبلاگ

وقتی خورشید سرک می کشد

از پشت برگهای درخت اقاقی

تو می مانی و من

در خلوت نگاه آفتاب

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ساعت 1:29&nbsp توسط نسرین  | 

ترنم های یک زن...
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 13:10

برای گریه های شبانه امکجای خاطره ها نشسته ای،که رفتنت را هنوزبا بغض های بی بدیل دنبال می کنم؟بدترین روز و آخرین دیدارو آن سکوت طولانیجای زخم عمیقی ست ، که همیشه می ماندوقتی در سکوت ات خواندم: باید بروم. + نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۴۰۲ساعت 3:57&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 18:49

رد پای تو را گرفتموقتی لابلای نخل های سر به فلک کشیدهبوی دریا می آمدو صدای امواج مرابه سوی خاطرات تو می کشیدمیان شن ها می دیدمت،در آسمان بالای سرم بودیمابین موج ها سرک می کشیدیو دریا نام ترا تکرار می کرد...یاد توتمام پروانه ها را سفید می کندو پشت پنجره ام می آورد + نوشته شده در  جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ساعت 13:37&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 38 تاريخ : شنبه 20 آبان 1402 ساعت: 14:56

تفنگ وقتی بد نبودکه دو انگشت چسبیده ی برادرم بودو صدای گلوله از دهانش شلیک می شد: کی یووو…دشمن به زمین می افتاددوست بر سر دو انگشتش فوت می کرد: پوففف.دوست و دشمن،دست بر گردن هم راهی یک سفره می شدندو جنگ تمام می شد. + نوشته شده در  شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ساعت 14:19&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 4:59

موقع رفتن

نگفته بودی کی باز می گردی.

در تمام صفحات تقویمم نوشتم:

شاید امروز بیاید.

+ نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲ساعت 7:24&nbsp توسط نسرین  | 

ترنم های یک زن...
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 24 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 4:59

دست هایم رابرای تمام آرزوهایمبسوی تو دراز کردماما گویا من خواب بودم،و تو یک رویا...دست هایم را می خواستم با تو یکی کنمبه سوی من اماتنها انگشت اشاره ی تو بودو یک تهدید:اگر دستهایت را بگیرم،می سوزی!نمی دانستی که سالهاستدر مردمک چشمانتخاکستر شده ام. + نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۲ساعت 15:11&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:30

گذشته را رها کردمدر دفترهای کاهی شعرمروی مقوای برقی رسم و هندسهدر حال و هوای مشق شبو صدای جیر جیر کفش نوی معلممگذشته را رها کردمدر باغچه ای سیرابدر بوی آب روی خاکو آنهمه درخت نارنج و توتکه مهمان مهربانی هر روز مادر بودگذشته را رها کردمدر تمام عشق های زودگذرکه همیشه آخرین بودند ،و نبودند...در بُغض ها و خنده هادر تلخی و شیرینی ها در ترنُم های سلامو اندیشۀ تلخ خداحافظیگذشته را در شاخه گلی نسترن که چیدنشان شبها، پسران را دیوانه می کرد از یاد زدودمخاطراتم را زیر دیواریکه پیچکهای یاس سفید رادر عطرینه هایش سرشار می کردبه خاک سپردمو گذشته را در پیوندیکه قرار بر ابدیت داشتاما تا دورها نپائید،به دست باد سپردم...از آن پس زندگی را یافتم .در شادی ، در عشق در نگاه مهربان فرزندم ،و چه زیبا بود ...نسرین مولا/ دوم خرداد 1387 + نوشته شده در  چهارشنبه یکم تیر ۱۴۰۱ساعت 2:51&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 17 مهر 1401 ساعت: 22:46

به میهمانی آینه ام رفتمکه ژرفای تابناکشجستجوی عشق رابه نظاره نشسته بود.دستگیره های نقره ایش از دو سو، پر بود از لته های سبز گره خورده.در نهایت تاریکی،وهمی را رقم می زدکه رویا بود و آرزو،رنگ بود و نور...با تمامی توان عشق را فریاد کردمو چشم به راه ماندم،اما...بیش از آنچه باور داشتم،گم شده بودم... 13.2.2004 + نوشته شده در  یکشنبه نهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 2:31&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 17 مهر 1401 ساعت: 22:46

درها را می بندند غافل از آنکه پرنده ها از پنجره پرواز می کنند ترنم های یک زن...
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 17 مهر 1401 ساعت: 22:46

بند رخت حیاطبوی پای کلاغ گرفته.آب حوض، بوی لجنو ماهی هابه پاشویه سرازیر می شوند، نمی دانم چرا؟شاید تنها گلدان کنار حوضهمان امامزادهء آنها باشدکسی چه می داند؟باید پسر نابالغ خانه را صدا بزنمتا لته های سبز را بیاوردآخر،ماهیها هزار هزار آرزو دارندکه باید به گلوی آبگره بخورند!  + نوشته شده در  دوشنبه هفتم تیر ۱۴۰۰ساعت 5:34&nbsp توسط نسرین  |  ترنم های یک زن...ادامه مطلب
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:10