خیال

ساخت وبلاگ
سالیان درازیست

که از کوچه ی خیالت گذر نکرده ام

آن کوچه باغی که پر از خاطره های ناب بود

و پنجره های تمام اتاق های خانه ات

روبروی باغ انگوری باز می شد،

که صاحبش را هیچکس نمی شناخت!

 

یادم هنوز هست،

در کنار پنجره ی تو

درخت سیبی بود

که هر بهار پر از شکوفه می شد

به جز بهار آخر 

که ما جدا شدیم...

 

امسال با بهار می آیم،

شاید هنوز آن درخت

آبستن شکوفه ها باشد،

و صاحب آن تاکستان

خودش را بما معرفی کند

و حتی خوشه ای انگور برایمان بیاورد!

 

خدا را چه دیدی؟!

ترنم های یک زن...
ما را در سایت ترنم های یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5sheroshoor19 بازدید : 130 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 0:08