پنجره ها را باز می کنم
و دیوار حیاط را
که با یاس ها پوشیده شده اند
تماشا می کنم...
یاد مادرم می افتم
که هر روز صبح
به سراغ درخت می رفت
تا قبل از خورشید
به یاس ها سلام کند...
یادش بخیر
با همان چادر نماز گلدار
و آن جانماز سفید
که همیشه پر گل بود
تا زمانی
که او رفت
و درخت یاس خانه
آبی شد...
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 15:27 توسط نسرین|
ترنم های یک زن...